سر کار خانم «منیژه مردجو» رییس انجمن «تف تو تبعیض» هستند که بیش از بیست سال سابقه مبارزه با تبعیض علیه زنان را در کارنامه دارند. از خانم مردجو تا کنون مقالاتی چون «تبعیض؛ چرا و چگونه»، «زن-مرد؛ دو گانهای رو به افول»، «طرح سربازی زنان خیانت است»، «لزوم کاهش ساعات کاری زنان»، «افزایش مرخصی زایمان به هفت سال» و... در مجلات تخصصی چون «من و ساناز جون»، «ماهنامه تخصصی کیک و کلوچه» و «افق زنان» منتشر شده است.
با خانم مردجو از اولین ساعات صبح همراه شدیم و تا ساعات پایانی روز که ایشان در نشست هم اندیشی «زن هم برای خودش مردی است» سخنرانی داشتند همراه ایشان بودیم. بعنوان یک مرد که خبرنگار حوزه زنان است از همراهی با اسطوره ضد تبعیض جنسیتی در پوست خودم نمیگنجیدم. گزارش این همراهی را در ادامه بخوانید:
ساعت هشت صبح زنگ خانه خانم مردجو را زدم. پاسخ ندادند. تلفنشان هم خاموش بود. تا ساعت 1 ظهر جلوی در منتظر ماندم. ساعت 1 آمدند پایین. گفتند واقعا انتظار داشتی ساعت هشت من پایین باشم؟ مگه من مردم که کله سحر پا شم؟ سحرخیزی برای پوستم ضرر داره، زن باید تا ظهر بخوابه!
سوار ماشین ایشان شدم و با هم راه افتادیم. قرار گذاشتیم که من فقط یک تماشاچی باشم و برای هرچه واقعیتر شدن گزارش کوچکترین دخالتی در اتفاقات نداشته باشم. سر کوچه ایشان یک کار بانکی داشتند. جلوی عابر بانک شلوغ بود. پنج نفر مرد در صف بودند. ایشان همه را جلو زدند و رفتند سر صف ایستادند. یکی از مردها اعتراض کرد. خانم مردجو گفت مگه مردونه زنونه نیست صفش؟ مرد گفت مگه نونواییه؟ خانم مردجو گفت مادر خودت هم باشه راضی میشی وایسه پشت شما پنج تا لندهور؟!
خانم مردجو خارج از صف پول را گرفت و رفتیم. ایشان کاری در مرکز شهر داشتند. خواستیم وارد طرح ترافیک شویم که افسری جلوی ماشین را گرفت. مدارک را گرفت و خواست جریمه کند که خانم مردجو گفت: جناب سروان کمتر بنویس، یه تفاوتی بین خانمها و آقایون بزارید دیگه؟ افسر فقط جریمه همراه نداشتن مدارک را نوشت!
کمی جلوتر ترافیک بود! خانم مردجو دیرش شده بود. ماشین را یک گوشه پارک کردیم و رفتیم سمت ایستگاه مترو. خیلی شلوغ بود. به خانم مردجو گفتم اگر راحت تر هستید شما بروید سوار واگنهای مخصوص بانوان بشوید. نگاه غضبناکی به من انداخت و گفت تا کی میخواهی به این دوگانههای مزخرف آقا و بانو پایبند باشی؟ رفتیم و سوار واگنهای عادی شدیم. خیلی شلوغ بود. مردها با بدبختی خودشان را به هم فشرده میکردند تا جا برای ما باز شود. ایستگاه بعد که در باز شد مسافرها هجوم آوردند داخل. یکدفعه خانم مردجو داد زد: برو گمشو بیشششور! مگه خودت خواهر مادر نداری؟ نمیفهمی اینجا یه خانم وایساده؟ چند نفر از مردها پیاده شدند تا جا باز شود! یک پیرمرد هفتاد و هشت ساله جایش را داد به خانم مردجو. خانم مردجو بدون اینکه تشکر کند نشست!
از مترو که بیرون آمدیم باید یک کورس تاکسی سوار میشدیم. رفتیم سراغ ماشینی که نوبتش بود. یک آقا جلو نشسته بود. خانم مردجو به راننده گفت به آن آقا بگو بیاید عقب من بروم جلو بنشینم! قبل از اینکه راننده چیزی بگوید، خود مردی که جلو نشسته بود تا خانم مردجو را دید پیاده شد و جایش را داد به ایشان!
ساعت چهار رسیدیم به محل نشست. خانم مردجو سخنرانی کوبنده ای کرد که این مقدارش یادم مانده است:
تا کی ما زنها را تافته جدا بافتهای میخواهید ببنید؟ تا کی وقتی ما به مکانی وارد میشویم میخواهید رفتارتان را تغییر دهید؟ تا کی تبعیض... تا کی تفاوت قائل شدن... تا کی با یک چشم دیگر دیدن...
بعد از مراسم همه دور خانم مردجو حلقه زدند و به ایشان تبریک گفتند. بعد از نیم ساعت تبریک و تشویق یک آقایی آمد جلو و بعد از تشکر و تبریک گفت یک انتقاد کوچکی داشتم. خانم مردجو گفت بفرمایید. آن آقا گفت: یک کم یک طرفه نرفتید؟ خانم مردجو هیچ نگفت؛ سرخ شد و ناگهان زد زیر گریه! هق هق میکرد! برایش آب قند آوردند. بادش زدند. شانه هایش را مالیدند. حالش که جا آمد گفت: واقعا متاسفم برای شما که هنوز نمیدانید از یک خانم با روح لطیفی که دارد چطور باید انتقاد کرد!
ساعت شش شده بود. خیلیها راه افتادند بروند. خانم مردجو به مسئول نشست گفت: لطفا برایم یک آزانس بگیرید، درست نیست یک خانم این وقت شب با تاکسی و اتوبوس برود بیرون!